ورود پسران ممنوع
این وب فقط مخصوص دخترا هستش و هیچ پسری اجازه ورود به این وب رو نداره!
درباره وبلاگ


به به بالاخره تشریفتون رو آوردین خب حالا که زحمت کشیدین و اومدین پس بدون نظرم بدین راستی این وبلاگ صرفا جهت خندست...البته بسیاری از حرفام برا بیشتر پسرا صدق میکنه هااااا!!!! آی دخترا آگاه باشید... بچه ها من تاحالا دوست پسر نداشتم....وشکست هم نخوردم...لطفا نظر خصوصی ندین که چرا این حرفارو مینویسم فقط میخوام ببینم مسخره کردنه پسرا چه حالی داره....وسلام ا

پيوندها
رازنوشتِ يــــه پسرهــــ
•♥•°*˜¯`°*.。 بـیـا تـو بـنـدریـهـا •♥•°*˜¯`°*.。
پاتوق دخترونه
(。◕ ‿◕。)♀N@v!d♀(◡� �◡✿) - ♀♥★BOy★♥♀
روانشناسی قبل وبعد ازدواج
zeal
sh@paryB@HAR
گالری عـکس سلنا گومز
آیا میدانید؟؟؟-معما-لطیفه
(◡‿◡✿)يه دخمل خوشمل(◡‿◡✿)
♥پرنس وپرنسس♥
دفتر خاطرات جوجو
ghati pat
دختروپسرهای خوشمل وباحال
جالب
شعر.عکس.هنر
عشق یا نفرت-Love or hate
هر چی که بخوای..
دخمل نازنازی
تیپ و شخصیت
♀★••★♥Al0Ne G!rL♥★••★♀
هواداران سرخآبی های پایتخت
مـحـمـد جـــــان دوسـتـت دارم
طراحی حرفه ایی با فتوشاپ
ضد دخترا_پسری بیا2
lovelorn.seven.loxblog.com
ورود پسران مموع
voroOojakeashegh
پارتی خنده
مغازه ی دانلود
تنهای متفاوت
فقط دختر پسراي باحال بيان تو...
همین جوری الکی
طنز ريگان
طنز ريگان
دنیای کامپیوتر
کل کل بیا تو
کرمانشاه-اینجا گیلانغرب است!
ورود پسران ممنوع
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ورود پسران ممنوع و آدرس vorojac.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

misi az shoo ma ha.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 381
بازدید کل : 129210
تعداد مطالب : 52
تعداد نظرات : 278
تعداد آنلاین : 1




سنجش میزان عشق
پورتال آلامتو

ابزار وبلاگنویسی
نويسندگان
vorojac

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:42 :: نويسنده : vorojac

 دخترای گل الان یک چیز جالب خوندم.گفتم برای شما هم بزارم شاید خوشتون بیاد!

 

داستان دختری که....................

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.

ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:


باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید…. آوا مکث کرد.

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن
عصبانی بودم.

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.

همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.
گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟

آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.

مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

آوا، آرزوی تو برآورده میشه.

آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.
اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.
نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن
مسخره ش کنن .

آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم
نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.

سر جام خشک شده بودم. و… شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.

 

 

 

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

sahel
ساعت0:12---15 ارديبهشت 1391
خیلییییییییییییییییی قشنگ بود ممنون

وبلاگ ایستگاه برق
ساعت19:43---17 بهمن 1390
وبت قشنگه (مخصوصا این یکی)به وب منم سربزن

شاهین مکری
ساعت21:58---9 بهمن 1390
متن قشنگی بود اجازه هست چیزایی که از تو وبلاگت خوشم میاد رو بدون منبع بذارم
پاسخ:بزار.ولی اگه میشه منبعش رو هم بگو.


شبگرد تنها
ساعت7:16---8 بهمن 1390
متن قشنگی بود
به منم سر بزنید خوشحال میشم
موفق باشید


mokhekelas
ساعت21:01---7 بهمن 1390
لینکیدمت تو هم منو لینک کن
وروجک من دخییییی جون


دریا
ساعت0:49---7 بهمن 1390
همین جوری برو من پشتتم..@}; -

وب خیلی خوبی داری.عاشق وبت شدم!!!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: